مرکز فرهنگی شهر کتاب چند پرسش کوتاه دربارهی کتاب خواندن و انس با کتاب با نویسندگان و دیگر صاحبنظران اهل فرهنگ مطرح کرده است تا از کتابها، نویسندگان و شخصیتهای داستانی محبوبشان بگویند. بهتدریج این پاسخها در اختیار مخاطبان عزیز قرار میگیرد.
پاسخهای دکتر علی خزاعیفر، استاد زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه فردوسی مشهد، مدیر مسئول و سردبیر مجلهی مترجم و نویسندهی رمان صبح نیلوفر و مجموعهداستان تکخوان در پی خواهد آمد:
چه کتابهایی را قبل از خواب میخوانید؟
سالها بود که کتاب تذکره الاولیا را کنار تختم گذاشته بودم و قبل از خواب از هرکجای آن که میرسید میخواندم. این کتاب نوعی قرص ترکیبی قوی برای خواب بود چون حاوی جادوی زبان و رئالیسم جادویی عطار بود. ولی مدتی است که دیگر قبل از خواب کتاب نمیخوانم، فیلم نگاه میکنم چون تقریبا تمام روز یا دارم میخوانم یا مینویسم. معمولا هر شب یک فیلم از فیلمهای هنری مخصوصاَ فیلمهای غیرآمریکایی نگاه میکنم.
آخرین کتاب بینظیری که خواندید چه بود؟
آخرین کتاب بینظیری که خواندم کتابی است با عنوان «کوکورو» نوشته ناتسومه سوسهکی، نویسنده معروف ژاپنی در اوایل قرن بیستم. این کتاب در ژاپن جزو کتابهای داستانی است که خارج از برنامه در مدارس میخوانند و بحث میکنند چون روح ژاپنی که عصاره آن احساس مسئولیت اجتماعی است به شکل درامی بسیار قوی در این کتاب انعکاس یافته است. بعید است دانش آموزی این کتاب را بخواند و تمام عمر بتواند خود را از تاثیر آن دور نگاهدارد. البته این کتاب هنوز منتشر نشده و من ویراستار آن هستم اما قبل از این که کار ویرایش این کتاب را شروع کنم کتاب دیگری از این نویسنده خواندم با عنوان «ما گربه هستیم» ترجمه احد علیقلیان. این هم کتاب خوبی است و نویسنده با زیرکی و تخیل فوق العاده از زبان گربه به نقد جامعه انسانی پرداخته است.
کتاب کلاسیک مورد علاقهتان چیست؟
رمان کلاسیک مورد علاقه من غرور و تعصب است. از این رمان چندین ترجمه وجود دارد ولی به اعتقاد من هیچکدام از این ترجمه ها حق مطلب را ادا نکردهاند. چیزی که مترجمان و گاه خوانندگان فراموش میکنند این است که ادبیات داستانی فقط داستان نیست بلکه ادبیات هم هست و در ترجمه خواننده باید روح ادبی اثر را هم درک کند و روح ادبی وقتی درک میشود که با لذت خواندن همراه باشد. نثر بسیاری از مترجمان آثار ادبی چنین لذتی به خواننده نمیدهد. تصمیم گرفتهام خودم این رمان را ترجمه کنم و فعلا در نیمه راه هستم.
کدام رماننویس، نمایشنامهنویس، منتقد، روزنامهنگار و یا شاعر را در حال حاضر بیش از همه تحسین میکنید؟
حقیقتا در بین آدمهای معاصر شخصیتی که توجهام را به خود جلب کرده باشد نمیبینم. در میان افرادی از نسل قدیم اسامی زیادی به ذهنم میآید. از جمله بسیاری از مترجمان بزرگ مثل اسماعیل سعادت و احمد سمیعی گیلانی.
به نظر چه کسی درباره کتابتان بیشتر از همه اعتماد دارید؟
من اعتقاد دارم جامعه ادبی ما افراد مرجع و در نتیجه معیارهای تشخیص و ارزیابیش را از دست داده و نظرهایی که داده میشود و جایزه هایی که داده میشود چندان اعتبار ندارد. ترجیح میدهم سخت کار کنم و بهترین توانم را به نمایش بگذارم و هیچ نگران نقد و تحسین دیگران نباشم.
چه زمانی کتاب میخوانید؟
به نظرم آدم تا این سن دیگر باید کتابهایش را خوانده باشد. ذهن من که دیگر انگار چیز زیادی قبول نمیکند چون هرچه میخوانم خیلی زود فراموش میکنم. ولی در عین حال بنا بر ضرورت در جریان تالیف مقاله یا کتاب ناگزیر از خواندن کتاب میشوم. البته اگر دوستی کتابی بفرستد معمولاً میخوانم که بداند خواندهام.
چه چیزی بیشتر از همه شما را در ادبیات تحت تاثیر قرار میدهد؟
من عاشق زبان و کارکردهای بدیع آن هستم. در آثار ادبی، خود زبان منشا زیبایی است خواه آشنایی زدایی کند خواه غرابت زدایی. ولی در مورد مضامین، باید بگویم مضامین فلسفی، بخصوص مضمون اگزیستانس، و نیز مضامین پر رمز و راز بخصوص مضمون عشق را بسیار دوست دارم. هر رمانی که به این مضامین بپردازد برایم جذاب است.
از خواندن چه ژانرهایی بیش از بقیه لذت میبرید؟ و از چه ژانرهایی دوری میکنید؟
من رمانها و فیلمهای هیجانانگیز و اسرارآمیز را دوست دارم. مخصوصاً رمانهای کارآگاهی را که مضمونی فلسفی و چاشنی عشق هم داشته باشد. رمانهای تاریخی، علمی-تخیلی و رمانهای ترسناک و فانتری را دوست ندارم.
دوست داشتید کدام کتاب را که توسط نویسنده دیگری نوشته شده شما می نوشتید؟
دلم میخواست رمان سیدارتا نوشته هرمان هسه را من مینوشتم. اصلا نمیدانم چطور شد که هرمان هسه آن را نوشت. شاید دلیلش این است که او زودتر از من آمده بود.
- کتابهایتان را چطور دستهبندی میکنید؟
خیلی ساده. نخست کتابهای دانشگاهیام است بعد کتابهای سینمایی؛ بعد کتابهای راجع به ادبیات؛ بعد رمانها و البته یک قفسه هم مربوط به کتابهای ماوراء البقیه، یعنی کتابهای عرفانی. البته یک بخش کتابهای متفرقه هم دارم.
آخرین کتابی که به یکی از اعضای خانوادهتان پیشنهاد کردید چه بود؟
مدتی است به هرکس که میرسم رمان و مجموعه داستان خودم را پیشنهاد میکنم: صبح نیلوفر و تکخوان. به شما هم همینطور. (اخیرا به نوشتن ادبیات داستانی روی آوردهام). به نظرم ما به آثار ادبی تالیفی خودمان خیلی ظلم و بیاعتنایی کردهایم چون همیشه ترجمه را به آنها ترجیح دادهایم. هروقت برای کسی کتاب هدیه میبریم ترجمه میبریم. پس تالیف کی باید رشد کند؟ دوست دارم کارزاری در این زمینه به راه بیاندازم و قشر کتاب خوان را متوجه مسئولیت ادبیشان بکنم. ناشرها از چاپ تالیفات ادبی چندان استقبال نمیکنند و ترجمه را ترجیح میدهند. درست است که نویسندگان وطنی قابل مقایسه با نویسندگان بزرگ جهان نیستند ولی چنین مقایسهای غیرمنصفانه است. هیچ مادری بچه زیبای بیگانه را به بچه زشت خود ترجیح نمیدهد. درست است که رشد ادبیات داستانی در ایران نیازمند توجه عوامل گوناگون است اما قطعا خوانندههای ادبیات از جمله مهمترین عوامل تاثیرگذار هستند.
مردم از پیدا کردن چه کتابی در قفسه شما تعجب خواهند کرد؟
کتابهایی که راجع به کارهای عملی است مثل آشپزی، مکانیکی، باغبانی و امثال آن، چون من در این حوزه کاملاً بیمصرف هستم.
قهرمان داستانی مورد علاقهتان و شخصیت منفی مورد علاقهتان کیست؟
قهرمان مورد علاقه من بروتوس در نمایشنامه ژولیوس سزار اثر شکسپیر است. قهرمان منفی مورد علاقهام هم آنتونی در همان نمایشنامه است. نمیتوانم آدمی خبیثتر از او را تصور کنم.
در زمان کودکی چه نوع خوانندهای بودید؟ چه کتابهای کودکانه و چه نویسندگانی برای شما جذاب بودند؟
من در بچگی خیلی کتاب و مجله میخواندم. واقعاً کرم کتاب بودم. با مجلات کیهان بچه ها و دختران و پسران مشترک بودم و هم زمان مجموعه های داستانی سه تفنگدار و پاردایانها و کتابهای پلیسی امیر عشیری و منوچهر مطیعی را هم میخواندم. هم زمان هم کودک بودم هم بزرگسال.
اگر قرار باشد یک شام تدارک ببینید ازبین سه نویسندهای که در قید حیات هستند و آنها که نیستند کدام را انتخاب میکنید؟
از بین نویسندگان مرده و زنده من خیام را انتخاب میکردم بلکه بتوانم در خلال شام راز رباعیاتش را ازش بیرون بکشم. فهم این راز به نظرم فهم بخشی از تاریخ ماست.
آیا آخرین کتابی را که قبل از آنکه تمامش کنید کنار گذاشتهاید، به یاد دارید؟
بعضی کتابها هستند که دوست نداری کنارشان بگذاری. بعضی کتابها هم هستند وقتی کنار میگذاری دوست نداری دوباره برشان داری. من با این کتابهای نوع دوم زیاد روبرو شده ام. اینها معمولا ترجمه هستند. چند صفحه یا چند خط را که میخوانم آنقدر از زبان ترجمه اش کلافه میشوم که عطای کتاب را به لقایش می بخشم.
دوست دارید چه کسی زندگینامه شما را بنویسد؟
خودم. چون وقایع زندگی من چندان جذاب نیستند. با دست بردن در تاریخ زندگیم میتوانم آن وقایع را برای خواننده جذاب کنم. اگر فیلم ماهی بزرگ را دیده باشید میدانید چه میگویم. من از زندگینامههای خیلی جدی خوشم نمیآید. این کتابها اصلا برای چه نوشته میشود؟ برای این که نویسنده به خود ببالد و بگوید چقدر زحمت کشیده و چه موفقیتهایی به دست آورده است؟ من حتی به برخی زندگینامهها که سراسر تبریک به خود است مشکوک میشوم و خیال میکنم هدف نویسنده این بوده که حقایقی از زندگیش را پنهان کند. وانگهی، گیرم فرد بخواهد صادقانه عین واقعیت را بنویسد، اینکار اصلاً امکان ندارد چون فرد بسیاری از وقایع زندگیش را دقیقا بخاطر نمیآورد و طبعا موقع نوشتن، آنها را با حذف و اضافاتی بازنویسی میکند و واقعهای جدید با تفسیری جدید میسازد (رمان صبح نیلوفر را باید بخوانید). البته من ژانر بیوگرافی را دوست دارم ولی تنها شکلی از بیوگرافی را که دوست دارم این است که نویسنده به زبان طنز به شوخی با خود و زندگی بپردازد چون اولاً زندگی امری جدی نیست و ثانیاً شرایط زندگی هرکس با دیگری فرق دارد و نمیشود گفت بیوگرافی یک نفر میتواند چراغ راه زندگی فردی دیگر باشد.
میخواهید در آینده چه کتابی بخوانید؟
کتاب خاصی در ذهنم نیست که بخواهم بخوانم ولی چند کتاب در ذهنم هست که آرزو دارم بنویسم.