اعتماد: «درباره آن» کتابی است درباره ولادیمیر مایاکفسکی به برگردان یولتان سادیکوا، از نشر گویا. مترجم در این کتاب متن منظومه «درباره آن» مایاکفسکی را در کنار چند یادداشت و جستار تحلیلی و برخی اسناد مهم از زندگی مایاکفسکی و دوستان و نزدیکانش گردهم آورده و به این ترتیب مجموعهای ارایه کرده است که جز در زبان فارسی در زبان دیگری وجود خارجی ندارد. یولتان سادیکوا که رشته زبان و ادبیات فارسی را در دانشگاه مسکو تا سطوح عالی دنبال کرده، در سالهای اخیر همه وقت خود را به ترجمه آثار آوانگارد ادبیات فارسی به روسی و بالعکس اختصاص داده است. باتوجه به اهمیت منظومه «درباره آن» در مجموعه آثار مایاکفسکی و تفاوت زبان ترجمه این اثر با دیگر آثار ترجمه شده از این شاعر به فارسی، با سادیکوا به گفتوگو نشستیم.
خانم سادیکوا، کارتان با زبان و ادبیات فارسی چطور شروع شد؟ چطور علاقهمند به فارسی شدید؟
من با زبان فارسی رابطه مرموزی دارم. زمانی که در ۱۶ سالگی وارد دانشگاه مسکو شدم و نزد ایرانشناسان بزرگی چون پروفسور ایوانُف، پروفسور رِیسنِر و زندهیاد تاتیانا مارکینا به زبان و ادبیات فارسی پرداختم و خیلی زود توانستم شعر فارسی را بیواسطه لمس کنم، احساس نمیکردم که دارم یاد میگیرم بلکه حس میکردم دارم به یاد میآورم، گویا قبلا اینها را جایی شنیده بودم، خوانده بودم. حس عجیبی بود.
یعنی احساس میکردید با زبان فارسی سابقهای دارید؟
دقیقا و احساس میکردم که چیزی را که به دنبالش بودم در فارسی پیدا خواهم کرد. Ex oriente lux، نور از شرق است و به قول کربن، مستشرق واقعی کسی است که از غرب وجود خود به شرق وجود خود میرود. من ناخودآگاه میخواستم همین مسیر را در درون خودم طی کنم و تواناییاش را در خودم میدیدم. وگرنه چرا وقتی شعرهای مولانا را میشنوم نفسم بند میآید، یا وقتی تذکرهالاولیا میخوانم اتاقم پرنور میشود؟ چیزهایی هست که نمیشود توضیح داد، فقط باید آنها را در خود کشف کرد، پذیرفت و اجرا کرد.
آیا چیزی هم از فارسی به زبان روسی ترجمه کردهاید؟
کار اصلیام ترجمه از فارسی به روسی است. من خیلی وقت است که با صدای شاعران ایرانی در گوشم زندگی میکنم. در طول پنج، شش سال اخیر مشغول گردآوری و ترجمه اولین آنتولوژی شعر معاصر ایران به زبان روسی بودهام که شامل اشعار شاعران از نیما تا امروز است و برای اولینبار جریانات خاص شعر ایران را به خواننده روس معرفی میکند: موج نو، شعر دیگر، شعر حجم و شعر ناب.
پس در طول این سالها تمرکزتان بیشتر روی شعر فارسی بوده؟
بیشتر روی شعر، بله. البته از نویسندگان موردعلاقهام هم ترجمه کردهام. تازگیها در همکاری با یک بنیاد فرهنگی روس، انتشار مجموعه کتابهای الکترونیکی ادبیات ایران را شروع کردهایم و قرار شد آثار محبوبم را بهتدریج به روسی برگردانم و معرفی کنم. «بوف کور» هم جزو فهرستم است که در سال ۱۹۶۹ به ترجمه رُزِنفِلد در روسیه چاپ شد و به نظرم ترجمهاش از لحاظ ادبی اشکالات فراوانی دارد و در آن به موسیقی زبان نویسنده هیچ توجهی نشده، بهویژه در قسمتهایی که مثل شعر سپید میماند.
میگویند که شعر ترجمهناپذیر است؛ آیا شما موافقید؟
این جمله بسیار دستمالیشدهای است. مترجم باتجربهای که حساسیت زبانی دارد و البته قلبی تپنده، خوب میداند که هر متن، یک مورد استثنایی است. این کلیگوییهای گوشنواز، اغلب اوقات کار نمیکنند. کلیشه معروفی از این یکی بدتر هم وجود دارد که «مترجم، خائن است.» خیلیها فکر میکنند که منظور، این است که مترجم به متن اصلی خیانت میکند و موقع برگرداندن تغییراتی در آن وارد میکند. ولی درواقع مترجم را به این علت خائن مینامند که او چیزی را که برای یک زبان و قوم درنظر گرفته شده و قرار نبوده از مرزهای آن خارج شود، به گوش یک قوم غریبه میرساند. در مورد شعر و ادبیات این خیانت خیلی هم خیانت انسانیای است به نظرم!
چه شد که رفتید سراغ مایاکفسکی؟
مایاکفسکی اولین شاعری نیست که از او ترجمه کردهام؛ اولین شاعری است که ناشران ایرانی به چاپ ترجمههایم از او ابراز علاقه کردهاند.
نظر شما در مورد ترجمههای موجود مایاکفسکی به فارسی چیست؟
چند ترجمه از «ابر شلوارپوش» که دیدهام، با کمال احترام برای زحمت مترجمان، با اصل روسی و زبان مایاکفسکی کمی فاصله دارند. اصولا مترجم نهتنها باید لحن متغیر مایاکفسکی، بلکه ساختار منظومه را هم درنظر بگیرد و باید حواسش باشد که کجا یک تصویر تمام میشود و کجا تصویر بعدی شروع میشود. ولی درست نیست ما یک شاعر، بهویژه یک شاعر مرده را، از این حق محروم کنیم که در ترجمههای گوناگون انعکاس پیدا کند، حتی اگر آیینههایی باشند کجومعوج یا شکسته یا زنگارگرفته.
برای شروع «درباره آن» را انتخاب کردهاید؟
نه، با گزینهای از آثار جوانی مایاکفسکی، از جمله «ابر شلوارپوش»، «فلوت فقرات» و «تراژدی» و شعرهای دیگرش شروع کرده بودم که قرار بود دو سال پیش وارد مرحله چاپ شود و جلد اول پروژه مایاکفسکی من باشد؛ ولی به دلایلی که دست من نبود، بهموقع به چاپ نرسید. خوشبختانه قرار است این اتفاق بهزودی بیفتد و چاپ شود. کتاب بسیار مهمی است که نگاهی غیرمعمول و خاص به مایاکفسکی در آن مطرح میشود. حالا، چرا «درباره آن». این یکی از مهمترین آثار مایاکفسکی است که بدون آن، تراژدی زندگی او و راز خودکشیاش را نمیشود درک کرد. در منظومه «درباره آن» که به تعریف خود شاعر، براساس موتیفهای شخصی و درباره روزمرّگی مشترک نوشته شده است، مایاکفسکی مبلغ دوآتشه نظام کمونیستی، به شکست اعتراف میکند. یعنی انقلاب ۱۹۱۷، هیچ تحول بزرگی در پی نداشته و همه آرمانهای والا به باد رفته، هیچ انسان بزرگی، هیچ آدم نوینی، در کار نیست؛ به جایش نوعی روزمرّگی آمده که همه چیز را بلعیده و در این جهان جدید مصرفکنندگان برای مایاکفسکی دومتری با آن ایدهآلهای باشکوهش، با آن صدایش که میدانها را به لرزه درمیآورد، جایی نیست. او که شعارهای انقلاب را باور کرده بود و گول خورده بود، مرگ خود را پیشبینی میکند چون چاره دیگری ندارد. این آخرین منظومه اوست که در آن حرکت به ژرفا اتفاق میافتد، نهفقط حرکت در سطح. هر آنچه شاعر بعد از «درباره آن» سروده مکانیکال است، بیانگیزه و تکراری.
باتوجه به طرح جلد کتابتان، آیا محتوای آن عینا همانی است که در اصل بوده یا تفاوت دارد؟
کتاب «درباره آن» که در سال ۱۹۲۳ با طراحی رُدچنکو چاپ شده بود، صرفا شامل خود منظومه بود. ولی این متن رمزآلود و پیچیده و چندلایه را بهتر است همراه با تحلیل و تفسیر خواند. به همین خاطر است که در کنار ترجمه خود شعر، مطالبی را که به نظرم برای فهم آن واجب بود از منابع مختلفی گردآوری کردم. از تاریخچه سرایش منظومه گرفته تا نامههایی که در آن روزها بین مایاکفسکی و لیلیا بریک ردوبدل شده بود و البته خاطرات رُدچنکو از همکاری با شاعر در ته کتاب هم، مقاله تحلیلی زینُوی پاپِرنی. برای من مهم بود نشان بدهم که چگونه این منظومه، داشت مایاکفسکی را یواشیواش از همه طرف محاصره میکرد و چگونه تصاویر آن داشت در ذهنش شکل میگرفت، تغییر شکل میداد و پختهتر میشد -مثلا تصویر خرس. رود نِوا، که نوعی کرُنوس یا رود زمان است، شاعر را که مثل خرس تنها روی یک تکه یخِ اشکآلود ایستاده، میبرد به سوی گذشته او و از یک جایی به بعد منظومه از دیدِ یک خرس روایت میشود، «از لابهلای اشکها و پشمی سجافِ چشم.» و این خرسبودن، گاهی خرس قطبی، گاهی خرس- انسان، گاهی همزاد دبّ اکبر، خودش تبدیل میشود به یک زاویه دید. باید اینها را بدانی تا خوانش درستی داشته باشی.
در ترجمه خود شعر، چه سبکی را به کار بردهاید؟
تمرکزم روی ضرباهنگ چندصدایی - یا پلیفنیک - بوده، روی ترکیب لحنها، ترکیب زبان روزمره و ادبی و گاهی هم اداری که خاص مایاکفسکی است. در مقاله پاپِرنی مفصل به این موضوع پرداخته شده. نکته دوم اینکه برای من همیشه سوال بوده که چرا مترجمان فارسیزبان شعرهای مایاکفسکی را زیادی ادبی میکنند و کلمات قلنبهسلنبه انتخاب میکنند؟ لابد احساس میکنند آنطور «شاعرانهتر» است. مایاکفسکی ولی از هر چیز ادبی فراری بود. به این نکته مهم هم اشاره کنم که خواننده مایاکفسکی باید اشعار او را فقط و فقط با صدای بلند بخواند، همانطور که شاعر آنها را میسرود؛ راه میرفت، در هوا دست تکان میداد و ریتم شعرها را میتراشید. تنها آنوقت است که به قول برُدسکی نفس خواننده با نفس شاعر هماهنگ میشود و قلبش ضربان قلب شاعر را تکرار میکند. موقع ترجمه من درست به همین شیوه کار میکردم و شعر را برای خودم زمزمه میکردم.
مخاطبان این کتاب، نه فقط اهالی شعر، بلکه علاقهمندان هنر تجسمی هم هستند، درست است؟
بله؛ اهمیت نقش آلِکساندر رُدچِنکو در این کتاب کمتر از مایاکفسکی نیست. رُدچِنکو با کلاژهایی که برای منظومه «درباره آن» ساخته، بُعدهای دیگری به آن افزوده است و البته روی جلد کتاب که یکی از شاهکارهای رُدچنکو است، با صورت لیلیا، دیگر جای خودش را دارد؛ این رویجلد معروف شده به شمایل کنستروکتیویستی. من سعی کردم ساختار کتاب طوری باشد که خواننده تصور کلیای از زیباییشناسیای داشته باشد که رُدچنکو وارد فضای تبلیغات و نشر کتاب شوروی کرده بود؛ البته در دورهای مشخص، با کمک مایاکفسکی.
قرار است روی نوشتههای دیگر مایاکفسکی نیز کار کنید؟
مجموعه کامل آثارش که ۱۳ جلد است و از بچگی جلوی چشمم بوده، مثل طرح گل روی کاغذدیواری، این فرصت را دراختیار یک مترجم میگذارد که تا آخر عمرش آرام بگیرد و به همان قناعت کند، ولی من قناعت نمیکنم. شاعران غریب و درخشانی در روسیه هستند که من میتوانم به خوانندگان فارسیزبان معرفی کنم.
تا به حال از چه شاعران دیگری ترجمه کردهاید؟
علاوه بر اُسیپ ماندلشتام و نیکالای زابالوتسکی و پاوِل کوزمین و نیکالای گومیلوف که خیلی برای من محبوبند، از شاعران معاصری که خودم کشفشان کردهام هم ترجمههایی دارم. نامهایشان به شما هیچ نخواهد گفت. فقط این را بگویم که دارم روی کتاب بسیار خاصی کار میکنم که از سر تا پا سلیقه خودم است و یک کار دلی. خبردار میشوید بهزودی.
غیر از این، چه کتاب دیگری در ذهن دارید؟
فعلا ذهنم درگیر کتابهایی است که در دست چاپند. امسال به اضافه همان جلد اول مایاکفسکی که گفتم، کتاب «بانوی کوه مس و قصههای دیگر پاوِل باژول»، نویسنده اهل منطقه اورال، چاپ میشود که برای من مثل صندوقچهای پر از سنگهای گرانبهاست و البته یک رمان بینظیر را هم اخیرا تمام کردهام که ترجمه آن برای من لذتبخشترین تجربه بود. راستش، در این مدت پیشنهادهای زیادی از ناشران دریافت کردهام، ولی مساله اینجاست که من فقط روی چیزهایی که خودم انتخاب میکنم کار میکنم؛ بهزور که نمیشود به متنی عشق ورزید.
ممنون از وقتی که گذاشتید، برای شما آرزوی موفقیت میکنم.
مرسی از لطفتان. من هم همینطور.